( پرانتز ) وبلاگ تخصصی روزنامه نگاری

سایت تخصصی روزنامه نگاری

( پرانتز ) وبلاگ تخصصی روزنامه نگاری

سایت تخصصی روزنامه نگاری

آقای دکتر وبوی برنج دم کرده

آسانسور طبقه سوم ساختمان سکته می کند.در مقابلت اتاق سردار "م.ل" قرار دارد.پیش از آنکه در آسانسور بسته شود جوانی که می توان براحتی چین های روی پیشانی اش را شمرد به اتاق کنار آسانسور و روی صندلی سیاه رنگی که باید روی آن تکیه بزنی راهنمایی ات می کند.
دو جوان دیگری که در این اتاق حاضرند به لهجه منطقه ای از کشور صحبت می کنند که پسوند نام خانوادگی آقای دکتر از آن گرفته شده است. این دو که گویا چیزی را در تو یافته اند هر از گاهی وراندازت می کنند. بیست و پنج دقیقه از حضورت در اتاق منشی سردار می گذرد که جوان پرچین! که گویا انگیزه بیشتری برای مکاشفه ات دارد سراسیمه از گرد راه می رسد ومی گوید :"آقای دکتر منتظرند".از شنیدن نام "دکتر " نزدیک است بال در بیاوری. آخر می دانی با آوردن عبارت دکتر در کنار "سردار" مصاحبه ات هر قدر هم افتضاح از کار درآید با به به و چه چه استفاده می شود.
 آقای دکتر کمی آنسوی در ورودی اتاقش ایستاده است ،شاید نمی خواهد وقتی وارد اتاقش شدی از جایش بلند شود.بوی برنج دم کرده کنار میز دکتر بیش از سایر جاها به مشام می رسد. سردار یکی از صندلی ها را برای نشستن نشانت می دهد .هنوز کاملا روی صندلی جابجا نشده ای که پیشخدمت استکانی چای به همراه لیمویی که از وسط به دو نیمه اش کرده است مقابلت،روی میز می گذارد.
دکتر که روبرویت می نشیند با دیدن پاهای بدون جوراب او متوجه دو لنگه جوراب روی میز و معمای بوی برنج دم کشیده می شوی!
موضوع وهدف از مصاحبه را یکبار دیگر وقبل از آنکه تکمه ضبط صوتت را فشار دهی برایش تشریح می کنی و او بر خلاف سایرینی که پیشتر با آنها گفت وگو کرده ای بی آنکه سری به نشانه تایید تکان دهد در چشمانت زل می زند.
مقابلت مردی نشسته است که پیشتر معرفی یکی از آثارش را خوانده ای. آدم با سوادی به نظر می رسد اما پاسخ اولین سوالت را که می دهد خیلی زود متوجه می شوی که اشتباه کرده ای. آقای دکتر هیچگونه تسلطی به موضوع مورد بحث ندارد وهمین موضوع بیش از بوی تند جورابها آزارت می دهد.هراز چندی زنگ  گوشخراش موبایل دکتر که انگاری به آمپلی فایر متصل است رشته افکارت را از هم می گسلد.سردار به تمامی تماسها پاسخ می دهد ودر پایان هر مکالمه از تو می خواهد تا آخرین واژه های او را برایش تکرار کنی. کلافه شده ای .
می خواهی قید ادامه مصاحبه را بزنی که جوان پرچین عین فرشته نجات وارد اتاق می شود وبه دکتر می فهماند که چند میهمان ویژه منتظر ملاقات با اویند.گفت وگویت با سردار به همین سادگی! به پایان می رسد . دکتر "م ل" سراسیمه از جای خود بلند می شود. یکی از دو نیمه لیموهایی که پیشخدمت برایت آورده است بر می دارد، جورابهایش را به دست دیگرش می گیرد وبدون خدا حافظی از اتاق بیرون می رود .و...
تو می مانی و اتاقی بی میزبان، بی سردار، بی دکتر، بی جوراب "" بی جوراب!!""

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد